اشعار سلمان ساوجی
اشعار سلمان ساوجی
اشعار سلمان ساوجی,اشعار سلمان ساوجی,شعر سلمان ساوجی,دیوان اشعار سلمان ساوجی,شعر سلمان ساوجی درباره بهار,بهترین اشعار سلمان ساوجی,اشعار نوروزی سلمان ساوجی,گزیده اشعار سلمان ساوجی,اشعار معروف سلمان ساوجی,یکی از اشعار سلمان ساوجی,دیوان اشعار سلمان ساوجی,شعر های سلمان ساوجی,شعر چشم سلمان ساوجی,شعر عاشقانه سلمان ساوجی,سبک شعری سلمان ساوجی,شعر زیبا از سلمان ساوجی,معروف ترین شعر سلمان ساوجی,یک شعر از سلمان ساوجی,چند شعر از سلمان ساوجی,یکی از شعر های سلمان ساوجی,شعر سلمان ساوجی,شعر سلمان ساوجی درباره بهار,شعر های سلمان ساوجی,شعر چشم سلمان ساوجی,شعر عاشقانه سلمان ساوجی,سبک شعری سلمان ساوجی,شعر زیبا از سلمان ساوجی,معروف ترین شعر سلمان ساوجی,یک شعر از سلمان ساوجی,چند شعر از سلمان ساوجی,یکی از شعر های سلمان ساوجی,شعری زیبا از سلمان ساوجی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد سلمان ساوجی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
ای جان نازنین من ، ای آرزوی دل
میل من است سوی تو ، میل تو سوی دل
اشعار سلمان ساوجی
ما را به جز خیالت ، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی ، زین خوبتر نباشد
شعر سلمان ساوجی
بیوفا میخواندم ، آن بیوفا پیداست کیست
من به مهرش میدهم جان ، بیوفا پیداست کیست
دیوان اشعار سلمان ساوجی
این چه داغی است که از عشق تو بر جان من است
وین چه دردی است که سرمایه درمان من است
شعر سلمان ساوجی درباره بهار
امشب من و تو هر دو مستیم زمی ، اما
تو مست می حسنی ، من مست می سودا
بهترین اشعار سلمان ساوجی
محتسب گوید که بشکن ، ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه می داند ، من فرزانه را
اشعار نوروزی سلمان ساوجی
بر آرزوی روی تو دل جان همی دهد
وا حسرتا ، اگر ندهی آرزوی دل
گزیده اشعار سلمان ساوجی
کی شبروان کویت آرند ره به سویت
عکسی ز شمع رویت ، تا راهبر نباشد
اشعار معروف سلمان ساوجی
باز بی مهر و وفا ، میخواندم اما به گل
مهر نتوان کرد پنهان ، بیوفا پیداست کیست
یکی از اشعار سلمان ساوجی
سلمان اگر ز اهل دلی ، نام دل مبر
جان دادن است کار تو بیگفتگوی دل
دیوان اشعار سلمان ساوجی
چشمت به غمزه هر دم ، خون هزار عاشق
ریزد چنانکه قطعاً کس را خبر نباشد
شعر های سلمان ساوجی
یار گیرم بیوفا میگیردم ، چون صبحدم
بر تو چون خورشید تابان ، بیوفا پیداست کیست
شعر چشم سلمان ساوجی
جز نقش تو در نظر نیامد مارا
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ار چه خوش آید همه را در عهدش
حقا که به چشم در نیامد ما را
شعر عاشقانه سلمان ساوجی
با باد، دلم گفت که بادا بادا
با یار بگو و هر چه بادا بادا
کآن کس که مرا ز صحبتت کرد جدا
شب با غم و رنج روز بادا بادا
سبک شعری سلمان ساوجی
ای آنکه تو طالب خدایی به خود آ
از خود بطلب کز تو جدا نیست خدا
اول به خود آ چون به خود آیی به خدا
کاقرار نمایی به خدایی به خدا
شعر زیبا از سلمان ساوجی
آمد سحری ندا ز میخانه ما
کای رند خراباتی دیوانه ما
برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زآن پیش که پر کنند پیمانه ما
معروف ترین شعر سلمان ساوجی
گفتم تو گربهای نه شتر گفت چاره نیست
در حیز زمانه شتر گربهها بسی است
یک شعر از سلمان ساوجی
ما با خیال رویت، منزل در آب و دیده
کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد
چند شعر از سلمان ساوجی
در خلوتی که عاشق، بیند جمال جانان
باید که در میانه، غیر از نظر نباشد
یکی از شعر های سلمان ساوجی
خواهیم که بر دیده ی ما بگذرد آن سرو
تا خلق بدانند که او بر طرف ماست
شعر سلمان ساوجی
بنشست غمت در دل من تنگ و ندانم
با ماش چنین تنگ نشینی ز کجا خاست؟
شعر سلمان ساوجی درباره بهار
مجموع درونی که پریشان تو باشد
آزاد اسیری که به زندان تو باشد
شعر های سلمان ساوجی
زلف و رخسار تو را شام و سحر چون خواند؟
هر که یک حرف سیاهی ز سپیدی داند
شعر چشم سلمان ساوجی
بسیار مشو غره بدین حسن دلاویز
کین حسن دلاویز تو را، حسن من آراست
شعر عاشقانه سلمان ساوجی
من همدم بادم گه و بیگاه که با باد
باشد که نسیمی ز گلستان تو باشد
سبک شعری سلمان ساوجی
اشک من آنچه ز زار دل من میگوید
راست میگوید و از دیده سخن میراند
شعر زیبا از سلمان ساوجی
خستهام ای یارو ندارم، طبیب
هیچ طبیبی نبودچون حبیب
معروف ترین شعر سلمان ساوجی
آمد سحری ندا ز میخانه ما
کای رند خراباتی دیوانه ما
برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زآن پیش که پر کنند پیمانه ما
یک شعر از سلمان ساوجی
از عهد و وفا هیچ خبر نیست تو را
جز وعده و دم هیچ دگر نیست تو را
سازند کمر به دست عشاق به ناز
چون است کز این دست کمر نیست تو را
چند شعر از سلمان ساوجی
با طبع لطیف از در لطف در آ
با نفش غلیظ ز ره جور میا
در هیزم و گل تاملی کن که جهان
آن را به تبر شکافت و این را به صبا
یکی از شعر های سلمان ساوجی
گفتم که مگر به اتفاق اصحاب
در موسم گل ترک کنم باده ناب
بلبل ز چمن نعره زنان داد جواب
کای بیخبران برگ گل و ترک شراب؟
شعری زیبا از سلمان ساوجی
درد آمد و گرد من ز هر سو بنشست
گه بر سرو چشم و گاه بر رو بنشست
چون دولت کار او به پایان برسید
آمد به ادب به هر دو زانو بنشست
اشعار سلمان ساوجی
اشکم ز رخ تو لاله رنگ آمده است
پای دلم از دلت به سنگ آمده است
آمد دل و در کنج دهانت بنشست
مسکین چه کند ز غم به تنگ آمده است
شعر سلمان ساوجی
دیدیم که این دایره بی سر و بن
انگیخت بسی جور نو از دور کهن
گر بالش چرخ زیر دست تو شود
زنهار به هیچ رو بر او تکیه مکن
دیوان اشعار سلمان ساوجی
تا با شدم این جان گرامی در تن،
خواهم به غم عشق تو جان پروردن
چون زلف تو تا سرم بود بر گردن
شور تو ز سر بدر نخواهم کردن
شعر سلمان ساوجی درباره بهار
بیماری شمع بین و آن مردن او
تب دارد و میرود عرق از تن او
بر شمع دلم سوخت که در بیماری
کس بر سر او نیست به جز دشمن او
بهترین اشعار سلمان ساوجی
یاقوت لبا، لعل بدخشانی کو؟
و آن راحت روح و راح ریحانی کو؟
گویند حرام در مسلمانی شد
تو میخور و غم مخور مسلمانی کو؟
اشعار نوروزی سلمان ساوجی
این ابر نگر خیمه بر افلاک زده
صد نعره شوق از دل غمناک زده
از دست زلیخای هوا یوسف گل
بر پیرهن حریر صد چاک زده
گزیده اشعار سلمان ساوجی
ای سایه سنبلت سمن پرورده،
یاقوت تو را در عدن پرورده،
همچون لب خود مدام جان میپرور
ز آن راح که روحی است بدن پرورده
اشعار معروف سلمان ساوجی
شوخی است عظیم نرگس بیمارت
خوش میگردد چو باز میگردانی
یکی از اشعار سلمان ساوجی
در معده خالی ندهد مل ذوقی
بی ساغر میندارد از گل ذوقی
دیوان اشعار سلمان ساوجی
دیروز به توبهای شکستم ساغر
امروز به ساغری شکستم توبه
شعر های سلمان ساوجی
چشم سیهت که شوخ میخوانندش
شوخ میرود چو باز میگردانی
شعر چشم سلمان ساوجی
در رشته دندان تو ای غیرت مه
دردی اگر از دود دلی گشت سیه
از جوهر حسن تو نشد هیچ تبه
آراسته شد رشته درت به شبه
شعر عاشقانه سلمان ساوجی
دیدم صنمی خراب و مست افتاده
در دست مغان دلربا افتاده
از می چو صراحی شده افغان خیزان
وانگه چو قدح دست به دست افتاده
شعر زیبا از سلمان ساوجی
گر زانکه بدین شاهدی و شیرینی
در خود نگری، بروز من بنشینی
معروف ترین شعر سلمان ساوجی
ای دوست کجائی و کجائی که نئی؟
آخر تو کرائی و کرائی که نئی؟
یک شعر از سلمان ساوجی
ای سکهای از خاک درت بر هر وجه
ار سیم رخ تو نیست نازکتر وجه
از هر چه نسیم سحری میآورد
جز خاک درت نمینشیند در وجه
چند شعر از سلمان ساوجی
چون حال دل من ز غمت گشت تباه
آویخت در آن زلف دل آشوب سیاه
ز آنسان که در آتش سقر اهل گناه
آرند به مار و کژدم از عجز پناه
یکی از شعر های سلمان ساوجی
بی برگ و نوای عیش حاصل نشود
از برگ گل و نوای بلبل ذوقی
شعر سلمان ساوجی
ای بس که شکست و باز بستم توبه
فریاد همی کند ز دستم توبه
شعر سلمان ساوجی درباره بهار
بیگانگی تو با من افتاد ار نه
تو یار کدام آشنایی که نئی؟
شعر های سلمان ساوجی
چون چشم سیه بناز میگردانی
بر من غم دل دراز میگردانی
شعر چشم سلمان ساوجی
دی دیده به دل گفت که چرا پر خونی؟
ز آن سلسله زلف چرا مجنونی؟
من دیدهام از برای او پر خونم
آخر تو ندیدهای، چرا پر خونی؟
شعر عاشقانه سلمان ساوجی
ای غنچه عروس باغ در پرده تست
این باد صبا این همه آورده تست
سبک شعری سلمان ساوجی
ای دیده پی بلای دل میپوئی
در آب بلای دل، بلا میجوئی
خواهی که به اشک دیده دل پاک کنی
سودت ندهد که خون به خون میشوئی
شعر زیبا از سلمان ساوجی
منگر به جمال خویشتن، ور نگری
در آینه، هر چه بینی از خود بینی
معروف ترین شعر سلمان ساوجی
میگفت عماد کاشی از نادانی
کامسال گرانی بود از بی نانی
تا بود وجود او گران بود همه
چون مرد کنون هست بدین ارزانی
یک شعر از سلمان ساوجی
زنجیر سر زلف چو میجنبانی
بر دامن ماه مشک میافشانی
چند شعر از سلمان ساوجی
ای دیده اگر هزار سیل انگیزی
خاک همه تبریز به خون آمیزی
از عهده ماتمش نیائی بیرون
بی فایده آب خود چرا میریزی؟
یکی از شعر های سلمان ساوجی
ای ابر بهار خانه پرورده تست
ای خار درون غنچه خون کرده تست
یکی از شعر های سلمان ساوجی
قسم تو اگر مراد گر حرمان است،
حظ تو اگر درد و اگر درمان است،
از گردش آسمان بباید دانست
کونیز بحال خویش سرگردان است
یکی از شعر های سلمان ساوجی
در طیرهام از باد که آمد سویت
وز شانه که دست میزند در مویت
خود سایه که باشد که فتد در پیشت؟
خورشید که باشد که جهد در کویت؟
اشعار سلمان ساوجی
با مهر رخ تو بیش از ایت تابم نیست
وز دست خیالت هم شب خوابم نیست
از دیده به جای اشک از آن میریزم
من خون جگر که در جگر آبم نیست
شعر سلمان ساوجی
آتش ز دهان شمع دیشب میجست
ناگاه سپیده دم زبانش بشکست
سر رشته به پایان شد و تابش بنماند
روزش به شب آمد و بروزم بنشست
دیوان اشعار سلمان ساوجی
ما هم که رخش روشنی خور بگرفت
گرد خط او دامن کوثر بگرفت
دلها همه چاه زنخدان انداخت
و آنگه سر چاه را به عنبر بگرفت
شعر سلمان ساوجی درباره بهار
تا ناله بلبلم به گوش آمده است
دل با سر عیش نای و نوش آمده است
رگ از تن خشک تاک برخاسته است
خون در تن جام می بجوش آمده است
بهترین اشعار سلمان ساوجی
با لعل لبت شراب را مستی نیست
با قد تو سرو را بجز پستی نیست
ما را دهن تو نیست می پندارند
با آنکه به یک ذره در او هستی نیست
اشعار نوروزی سلمان ساوجی
در معرض رویت قمر آمد بشکست
در رشته لعلت شکر آمد به شکست
موی تو ز بالا به قفا باز افتاد
ناگاه سرش بر کمر آمد به شکست
گزیده اشعار سلمان ساوجی
با آنکه دو چشم شوخ او عربده جوست
در شوخی و دلبری خم ابروی اوست
بالای تو چشم است که مییارد گفت
با دوست که بالای دو چشمت ابروست
اشعار سلمان ساوجی
- ۹۶/۰۸/۲۳